امشب شکستم .. بی صدا . .بی مقدمه . .بی گناه .. امشب چشمانم یارای باز شدن ندارند و سنگین به روی هم خوابیده اند .. نمیدانم به کدامین گناه آلوده ام .. نمیدانم به کدامین جرم درد میکشم .. میدانم امیدی نیست .. میدانم باختم .. میدانم فردا برایم در هاله ای از ابهام فرو رفته .. میدانم فردا صبح بیش از امشب خواهم سوخت .. اما ... می روم ... ولی به خداوندی خدا حق من این نبود .