معشوق من...
همان مترسک خندان جالیزهای دور بود
پر از خالی..
و شانه هایش که تکیه گاهم بود،
پوشالی..
پوشالی!!!
بــعضی زخمها رو باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادامه بدی ...
بــعضی زخمها ،
باید باقی بمونه تا هیچوقت راهت رو گم نکنی.!!!
بارانی ات را بپوش و مرا در آغوش بگیر که برایت ابر ابر گریه دارم
تنهايــي يعني ؛
ذهنم پــر از تو ، خــالي از ديگران
اما کنارم خــالي از تو ، پــر از ديگران
دلت که گرفته باشد با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی ...
شبها آمدند
و روزها رفتند
و تو هنوز همان خوب دیروزی
کـاش به خودمان قــول بدهیــم
وقتی عاشق شویــم که ” آماده ایم “
نــه وقتی کــه ” تنهــائیـم”....
خوابــــهایم بوی ِ تن ِ تــو را می دهـــد !
نکنـــد ، آن دور تــر هــا
نیمــه شب ، در آغوشم می گیـــری ؟!!
اشتباه من این بود
هر جا رنجیدم
لبخند زدم ....
فکر کردند درد ندارد
سنگین تر زدند ضربه هایشان را !!!
بعد از تـــــــو،،، جـــواب همــــه دوستت دارم ها... مرســی شـــد...
در سرزمین من اغوش ها برای بدرقه گشوده میشود....
به
سلامتیِ اونایی که میخوان ولی شرایطش نیست...
کوچه یِ علـی چپــ
قشنگتــرین کوچه یِ دنیــاست
وقتــی
در حساس ترین نقطه یِ رابطه
می پیچی به آن !!!
تو زندگي به هيچ چيز زياد اعتماد نکن ، حتي سايه ت .. اونم جاهای تاريک تنهات ميزاره ..!!
مـوی ِ سفـید در آوردم ...
ایـــــــــــــــــنـجا !
همیـن جـایی کـه آخریـن بــاربـا انـگشتـت اشـاره کــــــــردی ،
......
وگـفتی:
"ایـنو تـو کـله ات فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرو کن".
چمدان امیدم را می بندم
یادم باشد خنده ها و بوسه هایم را جا نگذارم
آری مسافرم!
تا دیار آغوش تو چند فرسخی بیش نمانده
کمی از دلتنگی دور شده ام
بی تاب نباش
که این مقصد هیچ گاه مبدا نخواهد شد
مهمانی که میزبانش نگاه تو باشد !
دیگر رفتنی نیست
آدم با گذشتی بود ...از من هم گذشت ...!!
لعنت به تو ..... تمام این مدت دل داشتیو حکم لازم نکردی؟!
چــقدر خوبه که بدونی یکی یه جایی داره یه آهــنگی رو فقط به یاد تو گوش می ده ...!
در زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد می دهم....
می خواهم تنهاییم را
به رخ این هوای دو نفره بکشم....
وقتی چیزی از حرف هایم نمیفهمی...
وقتی نمیخواهی که بفهمی...
چه فایده ای دارد...
گفتن شعر عاشقانه برایت
چقدر کم توقع شده ام
نه آغوشت را می خواهم و نه یک بوسه !
نه دیگر بودنت را !
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
یک شب یک غریبه میاد میشه همه کَست... و یک شب همه کَست میشه یک غریبه
چقدر اخرین بوسه را تکرار کردن زیباست...
هر شب به تو ، به بوسه ، به لب فکر می کنم
اشک هایم گل عمرت را اب بدهند برای زنده بودنت همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیشه میگریم
میوه ممنوعه را با هوس هم آغوشی با تو گاز میزنم...
روزی که برای دوستی باهام بهم شکلات تعارف کردی یادمه..
ای کاش برنمی داشتم..
نمی دونستم اخرش میشه تلخی تموم شکلات های زندگیم ...
به حرمت انچه با خود برد دیـــــــــــگر............. حق بازگشت ندارد. رفتنش مردانــــــــــــه نبود...... لااقل مرد باشد و برنگـــــــــــردد...........
روزهاي خوب باهم بودنمان گذشت ...
روزهايي که با چند خاطره تلخ و شيرين به سر رسيد و
تنها يادگار از آن روزها يک قلب شکسته برجا ماند.
روزهاي شيرين عاشقي گذشت و امروز من تنهاي تنهايم ، گذشت
و اينک دلم هواي تو را کرده است...
دلم تنگ است براي آن لحظه هاي شيرين با هم بودنمان !
دلم براي گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روي گونه زيبايت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهاي شيرين عاشقي مان تکرار مي شد ، کاش دوباره
مي توانستم آن صدايي که شب و روز به من آرامش ميداد را بشنوم...
دلم براي آن خنده هاي قشنگت تنگ شده است عزيزم...
تو رفتي و تنها چند خاطره که هيچگاه نمي توانم فراموش کنم بر جا گذاشتي...
خاطره هايي که ياد آن اين دل عاشقم را مي سوزاند....
دلم بدجور براي تو تنگ است عزيزم....
برگرد! بيا تا فصه نيمه تمام عشق را با شيريني به پايان برسانيم...
برگرد تا قصه من و تو پايانش تلخ و غم انگيز نباشد!
دلم براي لحظه هاي ديدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه دستانم را مي گرفتي و در کنارم قدم ميزدي ، چه
عاشقانه مرا در آغوش خود مي فشردي و به من مي گفتي که مرا دوست مي داري!
چرا رفتي از کنارم؟ تو رفتي و من تنهاي تنها در اين دنياي
بي محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
برگرد تا دوباره آن خاطره هاي شيرين با هم بودنمان تکرار شود....
دلم بدجور براي تو ، براي حرفهايت ، درد دلهايت ، صداي گريه هايت تنگ شده است..
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم....
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از هميشه از تو و آن عشق پاکت بنويسم...
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم
و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم...
تعداد صفحات : 6
نيمه شب است... من سياه مست روي تخت خود.. و تو سياه بخت ... نميدانم روي تخت کی ..!؟